هشت

دیشب داشتم گذر زمان رو «حس» می‌کردم. زمان همیشه برای من یک توده‌ی ژله‌ای یک‌نواخت بوده. یک «حال» طولانی و یک‌پارچه. دیشب اما درازکش روی تخت آهنگی رو گوش می‌کردم که مدت‌ها پیش مورد علاقه‌م بوده؛ متعلق به «گذشته» 

تمام آنچه بر من گذشت جلوی چشمم ظاهر شد. این بار از دید سوم شخص. از بالا می‌دیدم که چه می‌کنم، کجا می‌رم و به چه کسانی عشق می‌ورزم. چه کسانی اومدند و رفتند.

حس می‌کنم پوست اندازی کرده‌م. 

۱ ۰

هفت

i just can't write. let's face it.

۱ ۰

شش

اندک‌روزی مانده به سال 02، همه‌چیز تغییر کرده اما جهان من هنوز همانی‌ست که بود. گمان می‌کنم این همان چیزی باشد که دیگران به آن می‌گویند «تقدیر». چیزهایی را باید پذیرفت و آرزوی تغییر دادن چیزهایی دیگر را کرد نیروی محرک زندگی. 

۰ ۱

پنج

مغز انسان اصولا مشکلی را "حل" نمی‌کند.  شاید هم ماهیت مشکلات زندگی به گونه‌ای است که هیچ‌گاه به طور کامل رفع نشوند و انسان هم برای ادامه‌ی حیات با این موضوع سازش پیدا کرده است. بدین ترتیب که مشکلات جدید مشکلات قبلی را از مرکز توجه خارج می‌کند و این توهم برای فرد ایجاد می‌شود که آن‌ها را حل کرده است. اما این گویا ترفند مغز است... چیزی را نادیده می‌گیرد چونانکه هرگز وجود نداشته است. 

این دنیا، دنیای عجیبی‌ست که من برای آن ساخته نشده‌ام

۲ ۴

چهار

من از واقعیت این جهان گریزانم. همواره خواسته ناخواسته تلاشم برای پیدا کردن مفری بوده تا از "واقعیت تلخ زیستن در چنین دنیایی" رهایی یابم. تعجب‌آور نیست اگر اقرار کنم که این مامن برایم "هنر" بوده است. اما گویا هنر هم به من خیانت کرده. آنچه در هنر نجات‌بخش می‌یافتم رنگ باخته و من باری دیگر هراسان در این جهان راه خود را گم کرده‌ام. دیگر راهی جز مرگ نمی‌بینم. ای سیاهی مطلق! آغوشت را بگشا که این کودک آشفته به سوی تو می‌شتابد.

۰ ۴

سه

زندگی من همواره به تاخیر انداختن خودکشی‌ست. "تحمل" کردن و گذراندن یک دوره‌ی ملال‌آور و ورود به دوره‌ی دیگر. چرخه‌ی مغموم و مشمئزکننده‌ای شده که ادامه دادنش رنج بیهوده‌ای‌ست. این که دردِ بی‌دردی‌ست یا هر چیز دیگر، من را به زانو در آورده است. همین ناموجه بودنش دارد مرا می‌بلعد.

۰ ۵

دو

ولی من دنبال تو می‌گردم. در آدم‌ها، در کتاب‌ها، در عطرها، در فیلم‌ها. در تمام چیزهایی که در تو پنهان بود، آن چیزهایی که می‌توانستی باشی، شاید هم بودی. دنبال تو می‌گردم در تمام چیزهایی که از دست داده‌م، در ناکامی‌هایم در مورد تو. من در این رنج بیهوده غرق شده‌م. آن درخشش کوتاه وجودت در من باقی ماند. (و می‌ماند؟) 

نه، از تو گریزی نیست. هر چند که تلاش لازم است. من این طنابی که دور دست‌هایم پیچیدی باز خواهم کرد، حتی با دندان.

۰ ۶

یک

جهان گنگ و مه‌آلودی دارم، در دوردست‌ها

به من دسترسی نیست. 

حباب شیشه‌ای دورم قابل شکستن نیست.

تصویری که از من می‌بینی پرهیبی‌ست پریشان، که شاید من باشم.

۱ ۴
آخرین مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان