سه

زندگی من همواره به تاخیر انداختن خودکشی‌ست. "تحمل" کردن و گذراندن یک دوره‌ی ملال‌آور و ورود به دوره‌ی دیگر. چرخه‌ی مغموم و مشمئزکننده‌ای شده که ادامه دادنش رنج بیهوده‌ای‌ست. این که دردِ بی‌دردی‌ست یا هر چیز دیگر، من را به زانو در آورده است. همین ناموجه بودنش دارد مرا می‌بلعد.

۰ ۵

دو

ولی من دنبال تو می‌گردم. در آدم‌ها، در کتاب‌ها، در عطرها، در فیلم‌ها. در تمام چیزهایی که در تو پنهان بود، آن چیزهایی که می‌توانستی باشی، شاید هم بودی. دنبال تو می‌گردم در تمام چیزهایی که از دست داده‌م، در ناکامی‌هایم در مورد تو. من در این رنج بیهوده غرق شده‌م. آن درخشش کوتاه وجودت در من باقی ماند. (و می‌ماند؟) 

نه، از تو گریزی نیست. هر چند که تلاش لازم است. من این طنابی که دور دست‌هایم پیچیدی باز خواهم کرد، حتی با دندان.

۰ ۶

یک

جهان گنگ و مه‌آلودی دارم، در دوردست‌ها

به من دسترسی نیست. 

حباب شیشه‌ای دورم قابل شکستن نیست.

تصویری که از من می‌بینی پرهیبی‌ست پریشان، که شاید من باشم.

۱ ۴
آخرین مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان